صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۸۳۵

۱

ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت

ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت

۲

نفس به سینه صبح سخن گره شده بود

چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت

۳

ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا

که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت

۴

درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو

ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت

۵

به شیشه خانه افلاک می زند خود را

چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت

۶

مرا ز دیده بندگان مکن بیرون

که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت

۷

ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار

ز مستی دگران هوش من بلندی یافت

۸

هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود

دمی که از لب خاموش من بلندی یافت

۹

نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود

ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت

۱۰

یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم

ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت

۱۱

ز هر زمین که غباری بلند شد صائب

به قصد آینه هوش من بلندی یافت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۴۶

نظرات

user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۷/۰۶/۱۶ - ۱۳:۰۹:۵۰
در بیت ششم دایرۀ بندگان درست است .