
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۵۷
۱
خط سر زد و تغافل او همچنان بجاست
گل کوچ کرد و گوش کر باغبان بجاست
۲
ایمن مشو ز خصمی تیغ زبان که شمع
در بوته گداز بود تا زبان بجاست
۳
کو سینه ای که داغ عزیزان ندیده است؟
اینک هزار لاله درین بوستان بجاست
۴
آیینه خانه دل ما بی غبار نیست
چندان که سرمه واری ازین خاکدان بجاست
۵
عهد شباب رفت و همان مست غفلتیم
شد نوبهار و زحمت خواب گران بجاست
۶
جان را ببین کدام به تلخی سپرده اند؟
از طوطیان شکر، ز هما استخوان بجاست
۷
کج بحث، راستی ز طبیعت برون برد
پهلو تهی نمودن تیر از کمان بجاست
۸
صائب زبان کلک سخن آفرین ماست
امروز شعله ای که درین دودمان بجاست
تصاویر و صوت

نظرات