
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۷۲
۱
هشیار زیستن نه ز قانون حکمت است
در کارخانه ای که نظامش به غفلت است
۲
این کنج عزلتی که گرفته است شیخ شهر
در چشم اهل دید کمینگاه شهرت است
۳
بند از دهان کیسه گشودن، نه از زبان
ای خواجه در طریقه ما شکر نعمت است
۴
سوداگرست هر که دهد زر به آبروی
آن کس که بی سؤال دهد اهل همت است
۵
دشت گشاده را نشود بستگی نصیب
سین سخا کلید در باغ جنت است
۶
از تیغ آفتاب گل و لاله رنگ باخت
شبنم هنوز مست شکرخواب غفلت است
۷
در کاسه سری که بود فکر آب و نان
چون آسیا همیشه پر از گرد کلفت است
۸
یک کشتی درست به ساحل نمی رسد
زین شورشی که در سر دریای وحدت است
۹
گوهر ز اشک ابر سرانجام می کند
صائب کسی که همچو صدف پاک طینت است
تصاویر و صوت

نظرات