
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۷۵
۱
روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟
۲
دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش
حسن ترا سیاهی لشکر چه حاجت است؟
۳
بی خال، چهره تو دل از دست می برد
خورشید را به یاری اختر چه حاجت است؟
۴
شبنم به آفتاب کجا آبرو دهد؟
گوش ترا به حلقه گهر چه حاجت است؟
۵
دریاکشان می از دل خم نوش می کنند
آن را که ظرف هست به ساغر چه حاجت است؟
۶
بال هما را به سایه نشینان گذاشتیم
با داغ عشق، زینت افسر چه حاجت است؟
۷
احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است
عرض نیاز تشنه به کوثر چه حاجت است؟
۸
هر جا که شعر صائب شیرین کلام هست
آب حیات و چشمه کوثر چه حاجت است؟
تصاویر و صوت


نظرات