
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۷۹
۱
آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
آن طوطیم که آینه دارم دل خودست
۲
دستم نمی رسد به گریبان ساحلی
زین بحر بیکنار کنارم دل خودست
۳
هر مشکلی که بود گشودم به زور فکر
مانده است عقده ای که به کارم دل خودست
۴
چون ماه چارده به سر خوان آفتاب
پیوسته رزق جان فگارم دل خودست
۵
از دیگران چراغ نخواهد مزار من
کز سوز سینه شمع مزارم دل خودست
۶
از شرم نیست بال و پر جستجو مرا
چون باز چشم بسته شکارم دل خودست
۷
فارغ ز نور عاریه چون چشم روزنم
خورشید و ماه لیل و نهارم دل خودست
۸
صائب به سرمه دگران نیست چشم من
روشنگر دو دیده تارم دل خودست
تصاویر و صوت


نظرات