
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۸۸۴
۱
آن را که در وطن لب نانی میسرست
سی شب ز ماه عید سرایش منورست
۲
در خانه های کهنه بود مور و مار بیش
حرص و امل به طینت پیران فزونترست
۳
ارباب احتیاج اگر آبروی خویش
گردآوری کنند، به از عقد گوهرست
۴
هرگز نگردد آینه را دل به آب صاف
ظلمت ز آب خضر نصیب سکندرست
۵
در کنه ذات، فکر به جایی نمی رسد
دریای بیکنار چه جای شناورست؟
۶
فردی که ساده است نیارند در حساب
دیوانه را چه کار به دیوان محشرست؟
۷
از بس گزیده است سلامت روی مرا
موج خطر به چشم من آغوش مادرست
۸
در قطره ای چه جلوه کند بحر بیکنار؟
در چشم مور ملک سلیمان محقرست
۹
صائب به غیر نامه عالم نورد من
هر نامه ای که هست و بال کبوترست
تصاویر و صوت

نظرات