صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۹۰۰

۱

آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است

پهلونشین سرو تو بند قبا بس است

۲

خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه

دست ترا بهار و خزان حنا بس است

۳

بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را

زلف ترا ز حلقه به گوشان صبا بس است

۴

ما را کجاست طالع گل، خار این چمن

دامن اگر نمی کشد از دست ما بس است

۵

رشکی به آفتاب پرستان نمی برم

محراب خاکساریم آن نقش پا بس است

۶

اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست

چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است

۷

صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن

در دودمان چشم تو این توتیا بس است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۷۷
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۲۲

نظرات

user_image
حفیظ احمدی
۱۳۹۹/۰۷/۱۹ - ۱۵:۰۶:۴۲
با سلام و خسته نباشید!من معنی این بخش را "صائب به خاک پای وی از سرمه صلح کن" را متوجه نشدم. لطفا کمکم کنید.ممنون و با احترام حفیظ از افغانستان
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۷/۱۹ - ۱۷:۱۷:۲۹
گرامی حفیظصائب به خاک پای وی از سرمه صلح کندر دودمان چشم تو این توتیا بس استمی گوید : خاک پای او را چون سرمه ی چشم بر دیده ی خود غنیمت شمار که برای درمان چشم تو کافی ستمنظورش این است که او را گرامی بدار و قدر دانَش باش
user_image
حفیظ احمدی
۱۳۹۹/۰۷/۱۹ - ۲۳:۲۳:۰۸
خیلی ممنون جناب ناباور عزیز از کمک تان، واژه "صلح" مشخصا چی معنی را میرساند؟بازهم تشکر
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۷/۲۰ - ۰۳:۰۸:۴۱
گرامی حفیظدو نفر که باهم در صلح هستند، با هم بودن را غنیمت می شمارند، راضی هستند به آنچه دارند، با کم و بیش هم می سازند.می گوید: بیش از خاک پای او که میسر نیست، به همین راضی باش.صلح= مصالحه، کنار آمدن، راضی بودن.
user_image
حفیظ احمدی
۱۳۹۹/۰۷/۲۰ - ۱۵:۱۸:۲۲
خیلی ممنون جناب ناباور، بسیار استفاده کردم از رهنمایی هایتان در تفسیر این بیت. موفق و کامگار باشید.یا علی
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۷/۲۰ - ۱۶:۴۲:۱۵
گرامی حفیظناقابل بود زنده باشی