صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۹۰۲

۱

رخساره ترا ز عرق دیده بان بس است

شبنم برای تازگی گلستان بس است

۲

حال مرا زبان نکند گر بیان درست

رنگ شکسته، درد مرا ترجمان بس است

۳

فرصت کجاست فکر عمارت کند کسی؟

از خارخار سینه مرا آشیان بس است

۴

تشریف قرب در خور این خاکسار نیست

ما را ز دور سجده این آستان بس است

۵

رخساره ترا به نقاب احتیاج نیست

آیینه را فروغ خود آیینه دان بس است

۶

با کجروان اگر نکنی راستی بجاست

با راست خانگان کجی ای آسمان بس است

۷

چون کودکان به چیدن گل نیست چشم ما

ما را رخ گشاده ای از باغبان بس است

۸

طبل رحیل، قافله ای افکند به راه

یک نغمه سنج در همه بوستان بس است

۹

دریا اگر ز آب مروت شود سراب

ما را عقیق صبر به زیر زبان بس است

۱۰

آزادگان به راحله خود سفر کنند

تخت روان موج ز ریگ روان بس است

۱۱

زخمی که خشک بند توان کرد نعمتی است

چشم مرا غباری ازین کاروان بس است

۱۲

صائب اگر ز همنفسان همدمی نماند

کلک سخن طراز، مرا همزبان بس است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۷۸

نظرات