صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۹۱۶

۱

عرش بلند مرتبه بنیان آدم است

خورشید عقل، شمسه ایوان آدم است

۲

آدم چه جوهری است، که گنجینه سپهر

با صد هزار چشم نگهبان آدم است

۳

لعلی که خون کند به جگر آفتاب را

در مشت خاک بی سر و سامان آدم است

۴

همت بلند دار که نه خاتم سپهر

فرمان پذیر دست سلیمان آدم است

۵

در بزم قدسیان خبری زین چراغ نیست

سوز و گداز، شمع شبستان آدم است

۶

از پیچ و تاب درد، ملک را نصیب نیست

این تاب در کمند رگ جان آدم است

۷

ده آیه حواس که منشور قدرت است

نازل ز روی مرتبه در شأن آدم است

۸

از قدر، پای بر سر گردون گذاشته است

در خاک اگر چه گوشه دامان آدم است

۹

بر هر گل زمین، گل ابری گماشته است

روی شکفته تازه کن جان آدم است

۱۰

تا دست می رسد به می و مطرب و نگار

اندیشه بهشت ز کفران آدم است

۱۱

از دلو آفتاب ربوده است اختیار

این یوسفی که در چه کنعان آدم است

۱۲

آدم نه ای، ازان ز فلک شکوه می کنی

ورنه فلک مسخر فرمان آدم است

۱۳

صائب جواب آن غزل سیدست این

کامروز آدم است که شیطان آدم است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۸۶

نظرات