
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۹۶۱
۱
عارف به اختیار خود از سر گذشته است
این رشته ناگسسته ز گوهر گذشته است
۲
از ترکتاز حادثه، صحرای سینه ام
کشتی است بی حصار که لشکر گذشته است
۳
گردن مکش ز تیغ شهادت که این زلال
از جویبار ساقی کوثر گذشته است
۴
یک دل به جان رساند من دردمند را
از بار دل چها به صنوبر گذشته است
۵
فریاد می کند خط و خالت که کلک صنع
بر صفحه رخ تو مکرر گذشته است
۶
دل با صفا ز علم و هنر صلح کرده است
آیینه من از سر جوهر گذشته است
۷
آسوده باش ای فلک از انتقام ما
کاین شیر از شکاری لاغر گذشته است
۸
فرداست استخوان تنش توتیا شده است
بر روی خاک هر که بلنگر گذشته است
۹
تکرار را به طوطی نوحرف داده است
صائب ز گفتگوی مکرر گذشته است
تصاویر و صوت

نظرات