
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۹۷۰
۱
دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است
پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است
۲
گردید توتیای قلم استخوان، هنوز
سنگ ملامت از پی ما اوفتاده است
۳
بر روی دست باد مرادست کشتیم
کارم ز ناخدا به خدا افتاده است
۴
بر دوش دار از تن منصور سر ببین
آتش کجا، سپند کجا اوفتاده است
۵
یک گل زمین ز سایه دولت شکفته نیست
گویا گره به بال هما اوفتاده است
۶
صد بار بیش حاصل چین از میانه برد
زلفش کنون به فکر صبا اوفتاده است
۷
صائب چگونه سر ز گریبان برآوریم؟
شغل سخن به گردش ما اوفتاده است
تصاویر و صوت


نظرات