
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۹۹۷
۱
با عارض تو چهره شدن کار آینه است
دولت نصیب دیده بیدار آینه است
۲
خودبینی از سرشت بزرگان نمی رود
گر خود سکندرست گرفتار آینه است
۳
بشکن طلسم صورت و جاوید زنده باش
آب حیات در پس دیوار آینه است
۴
هر صبحدم به روی تو از خواب می جهد
حسرت مرا به دولت بیدار آینه است
۵
زنگ کدورت از دل تاریک ما نبرد
صیقل که داس سبزه زنگار آینه است
۶
حد کسی است بر رخ او حرف خط زند؟
این نقش را بر آب زدن کار آینه است
۷
بی پرده می دهد به نظر جلوه عیب را
صائب رهین منت سرشار آینه است
تصاویر و صوت

نظرات