
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۰۱۷
۱
تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست
گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست
۲
عارف ز جام مهر خموشی نیافته است
کیفیتی که یافت دلم از کلام دوست
۳
رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی
در جستجوی ماه برآید به بام دوست
۴
دشمن به بیقراری من رحم می کند
در خاطرم عبور کند چون خرام دوست
۵
گر میرم از خمار ز دل خون نمی خورم
من کیستم که باده گسارم ز جام دوست؟
۶
هر چند ناقص است شود کار او تمام
افتاد چشم هر که به ماه تمام دوست
۷
در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست
ما را بس است مستی ذکر مدام دوست
۸
از داغ غربتش جگر سنگ خون شود
آشفته خاطری که نداند مقام دوست
۹
خون می خورد ز ساغر آب حیات، خضر
خوشتر ز لطف خاص بود لطف عام دوست
۱۰
ناکامی است قسمت خودکام، زینهار
بر کام خود مباش که باشی به کام دوست
۱۱
صائب فزون ز باده لعل است نشأه اش
خونی که می خورم ز رخ لعل فام دوست
تصاویر و صوت

نظرات