
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
۱
از خطِّ دلْ سیه، ز رخش آب و تاب رفت
مظلوم ظالمی که به پای حساب رفت
۲
مشت زری که غنچه ز بلبل دریغ داشت
در یک نفس تمام به خرج گلاب رفت
۳
آورد نبض دولت بیدار را به دست
در سایه نهال تو هر کس به خواب رفت
۴
شد رشته ام گره ز خیال دهان یار
عمر دراز در سر این پیچ و تاب رفت
۵
از قرب گلرخان لب خندان کسی نبرد
شبنم برون ز باغ به چشم پر آب رفت
۶
خواهد گرفت دامن آتش به خون من
خوناب حسرتی که مرا از کباب رفت
۷
خود را چو شبنم آن که درین باغ جمع کرد
از خود برون به یک نظر آفتاب رفت
۸
صائب به این خوشم که شدم محو در محیط
هر چند سر به باد مرا چون حباب رفت
تصاویر و صوت

نظرات