
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۰۶
۱
از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت
پستان صبح خشک شد از نامکیدنت
۲
دامان عمر دست و گریبان خاک شد
باقی است همچنان هوس بزم چیدنت
۳
شد شیشه دل دو چشم تو از عینک و هنوز
مشتاق حسن سنگدلان است دیدنت
۴
زینسان که پای عزم تو در خواب رفته است
بسیار مشکل است به منزل رسیدنت
۵
اکنون که در دهان تو دندان بجا نماند
بی حاصل است داعیه لب گزیدنت
۶
با این گرانیی که تو داری چو پای خم
مشکل بود ز کوی مغان پاکشیدنت
۷
چندان هوای نفس عنان ترا گرفت
کز دست رفت قوت از خود رمیدنت
۸
در خون کشید تیر قضا صد هزار صید
از سر نرفت مستی غافل چریدنت
۹
صائب شکسته باش که آخر شکستگی
چون موج می شود پر و بال پریدنت
تصاویر و صوت

نظرات