
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۰۷
۱
ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت
۲
با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم
بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت
۳
در دیده صاحب نظران موی زیادم
زان روز که چشم تو مرا از نظر انداخت
۴
تا دامن محشر نتوان دوخت به سوزن
مژگان تو چاکی که مرا در جگر انداخت
۵
فریاد که شیرین سخنی طوطی ما را
مشغول سخن کرد و ز فکر شکر انداخت
۶
آن را که به دولت نتوانیش رساندن
مانند هما سایه نباید به سر انداخت
۷
صائب شدم آسوده ازین کارگشایان
تا کار مرا عشق به آه سحر انداخت
تصاویر و صوت



نظرات