
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۲
۱
در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را
کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را
۲
جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار
آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را
۳
اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است
نیست نقلی به ز اخگر مرغ آتشخواره را
۴
دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم
چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را
۵
من که در صحرای خودکامی سراسر می روم
چون توانم جمع کردن این دل صد پاره را؟
۶
عشرت روی زمین بسته است در آرام دل
خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
۷
گر دل خود زنده خواهی خاکساری پیشه کن
به ز خاکستر لباسی نیست آتشپاره را
۸
گوشه چشمی اگر صائب به حال من کنند
سرمه می سازم ز برق تیشه سنگ خاره را
تصاویر و صوت


نظرات