صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

۱

خورشید ترا از خط شبرنگ وبال است

چون سایه قدم پیش نهد وقت زوال است

۲

از خنجر سیراب نترسد جگر ما

هر چند که می صاف بود مفت سفال است

۳

هر دانه که از آبله دست نشد سبز

زنهار مکن میل که آن تخم وبال است

۴

در سلسله آبله دست توان یافت

امروز درین دایره آبی که حلال است

۵

موقوف به آسایش چرخ است قرارم

هر کار که موقوف محال است، محال است

۶

از بس که گرفتار گرفتاری خویشم

هر حلقه دامم به نظر چشم غزال است

۷

بر بستر گل وقت خزان تکیه نماید

آن را که ز طاوس، نظر بر پر و بال است

۸

صائب سخن غنچه نشکفته همین است

جمعیت دل در گره سخت ملال است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۵۸۸

نظرات