
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۴۳
۱
چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
در نقش بد و نیک به حیرت نگران است
۲
غیر از نظر پاک بر آن آینه رخسار
گر آب حیات است، که چون زنگ گران است
۳
چشمی که ز بی شرمی ازو آب نرفته است
چون دیده نرگس به ته پا نگران است
۴
دارد دلی آسوده تر از نقطه مرکز
چون دایره هر کس که ز بی پا و سران است
۵
سهل است اگر گوهر ما را نخریدند
یوسف به زر قلب درین شهر گران است
۶
با قامت او هر که به سروست نظرباز
چون فاخته سر حلقه کوته نظران است
۷
این راز که چون خرده گل در جگر ماست
فریاد که چون بوی گل از پرده دران است
۸
انصاف نمانده است درین موی میانان
کوه غم ما فربه ازین خوش کمران نیست
۹
بی خون جگر، آبی اگر هست درین دور
در سینه سنگ و گره بدگهران است
۱۰
سر حلقه بالغ نظران است چو صائب
چشمی که نظرباز به نوخط پسران است
تصاویر و صوت


نظرات
امیرحسین رایگان