
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۶۱
۱
در روی زمین یک سر پر شور نمانده است
ته جرعه ای از کاسه منصور نمانده است
۲
زنگار گرفته است دل اهل جهان را
در آینه هیچ نظر نور نمانده است
۳
زان مصر حلاوت که شکر بود غبارش
امروز به جز نقش پی مور نمانده است
۴
پیمانه ارباب تنعم شده لبریز
آوازه ای از کاسه فغفور نمانده است
۵
از تلخی دشنام برون رفته حلاوت
نزدیکی دل با نگه دور نمانده است
۶
زان شهد که سرمایه شیرینی جان بود
صائب به جز از نشتر زنبور نمانده است
تصاویر و صوت

نظرات