
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۷
۱
نیست از داغ جنون پروا دل غم پیشه را
دیده شیرست کرم شبچراغ این بیشه را
۲
راز عشق از دل تراوش می کند بی اختیار
این شراب برق جولان می گدازد شیشه را
۳
پیر را طول امل بیش از جوان پیچید به هم
می کند مطلق عنان خاک ملایم ریشه را
۴
نیست غافل عشق بی پروا ز مرگ کوهکن
نقش شیرین می کند شیرین دهان تیشه را
۵
صائب از اندیشه موی میان غافل مباش
کاین ره باریک نازک می کند اندیشه را
تصاویر و صوت


نظرات