صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۱۷۵

۱

بی دادرس آن کس که فغان چون جرسش هست

خاموش نگردد ز فغان تا نفسش هست

۲

چون رشته محال است کند راست نفس را

آن دانه گوهر که گره پیش و پسش هست

۳

آن کس که کسش نیست، کس اوست خداوند

بیکس بود آن کس که درین خانه کسش هست

۴

غافل نشود یک نفس از بال رساندن

هر مرغ که امید نجات از قفسش هست

۵

در گردن خورشید کند دست حمایل

چون صبح هر آن کس که اثر در نفسش هست

۶

تا هیچ نگردی، نتوانی همه گردید

کز بحر حباب است جدا تا نفسش هست

۷

صائب چه خیال است کند خواب فراغت

چون نفس کسی را که سگی در مرسش هست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۶۰۷

نظرات