
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۸۳
۱
گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست
گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست
۲
آرامش سیماب بر آیینه محال است
گر چر ترا روی دهد جای طرب نیست
۳
خاری که نسازی ترش از دیدن آن، روی
در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست
۴
شمعی که به منت دل بیمار نسوزد
در عالم ایجاد به جز گرمی تب نیست
۵
در خاطر عاشق نبود را تردد
در دیده حیرت زده وسواس طلب نیست
۶
با دامن خلق است ترا دست بدآموز
ورنه چه مرادست که در دامن شب نیست؟
۷
هر چند که زندان فرنگ است جگرخوار
اما به جگرخواری زندان ادب نیست
۸
خون جگرست آنچه به ابرام ستانی
رزق تو همان است که موقوف طلب نیست
۹
در کار بود سلسله، زندانی تن را
از خویش برون آمده در بند نسب نیست
۱۰
مردم ز تکلف همه در قید فرنگند
هر جا که تکلف نبود هیچ تعب نیست
۱۱
صائب اگر ازگوشه پرستان جهانی
چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست
تصاویر و صوت

نظرات
سعید صادقی