صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۱۸۵

۱

چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست

از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست

۲

بال و پر من چون شرر از سوختگان است

هر جا نبود سوخته ای بال و پرم نیست

۳

چون تیغ، مرا سختی ایام فسان است

هر سنگ، کم از دست نوازش به سرم نیست

۴

چون سیل درین دامن صحرای غریبی

غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست

۵

از فرد روان خجلت صد قافله دارم

هر چند به جز درد طلب همسفرم نیست

۶

چون آینه و آب نیم تشنه هر عکس

نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست

۷

هر کس که مرا دید چو من سوخته دل شد

داغی که نسوزد جگری بر جگرم نیست

۸

چون غنچه تصویر، دلم جمع ز تنگی است

امید گشایش ز نسیم سحرم نیست

۹

از دست عنان داده تر از موج سرابم

هر چند که از منزل و مقصد خبرم نیست

۱۰

زندان فراموشی من رخنه ندارد

در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست

۱۱

صائب همه کس می برد از شعر ترم فیض

استادگی بخل در آب گهرم نیست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۶۱۲

نظرات