صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۱۸۶

۱

آن را که بود تیغ زبان بی لب نان نیست

روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست

۲

محتاج به دریا نبود گوهر سیراب

در ملک قناعت دل و چشم نگران نیست

۳

بر درد کشان ظلمت ایام بود صاف

بر خاطر ما ابر شب جمعه گران نیست

۴

این پخته نمایان همه خامند سراسر

یک داغ جگرسوز درین لاله ستان نیست

۵

دل را تهی از شکوه به گفتار توان کرد

بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست

۶

از قرب کجان، راست برآرد به ستم دست

از تیرچه اندیشه، چو در بحر کمان نیست؟

۷

امید خراج از عدم آباد، فضولی است

ما را طمع بوسه ازان غنچه دهان نیست

۸

نگذاشت نفس رات کنم عمر سبکسیر

آرام درین قافله چون ریگ روان نیست

۹

کوتاه نظر عاقبت اندیش نباشد

تیری که هوایی است مقید به نشان نیست

۱۰

یکرنگ بود سال و مه کوی خرابات

اینجا شب آدینه و روز رمضان نیست

۱۱

کفاره تقصیر بود خواب پریشان

ما را گله ای صائب از اوضاع جهان نیست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۶۱۳

نظرات