
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۸۷
۱
لب بسته ما بیخبر از راز جهان نیست
بسیار بود حرف کسی را که زبان نیست
۲
از شرم در بسته روزی نگشاید
روزی ز دل خود بود آن را که دهان نیست
۳
جانها همه از شوق عدم جامه درانند
آرام درین قافله ریگ روان نیست
۴
عاشق خبر از کعبه و بتخانه ندارد
این تیر سبکسیر مقید به نشان نیست
۵
از بستر نرم است گرانخوابی مخمل
بالین اگر از سنگ بود خواب گران نیست
۶
از سنگ سبکبار شود نخل برومند
بر خاک نشینان سخن سخت گران نیست
۷
با اینهمه نعمت که بر این سفره مهیاست
صائب لب بی شکوه به غیر از لب نان نیست
تصاویر و صوت

نظرات