
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
۱
از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت
از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت
۲
زنهار خمش باش که چون خامه درین بزم
کم عمر شد آن کس که به دنبال سخن رفت
۳
فریاد که گلبانگ پریشان من آخر
چون بوی گل از کیسه گلهای چمن رفت
۴
با برگ خزان دیده چه سازد نفس سرد؟
ایمن شدم آن روز که رنگ از رخ من رفت
۵
ز اقبال شکوفه است که در گلشن ایجاد
تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت
۶
بس خون که کند در جگر سوزن عیسی
خاری که ز راه تو به پای دل من رفت
۷
شد کاسه دریوزه همه ناف غزالان
تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت
۸
از سنگ، نگین چهره خراشیده برآید
آوازه لعل لب او تا به یمن رفت
۹
از غیرت فکر چمن افروز تو صائب
گل، اشک جگرگون شد و از چشم چمن رفت
تصاویر و صوت

نظرات