صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

۱

از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

۲

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟

۳

با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز

گل گر پیاده باشد در بلبلان سوارست

۴

دیوانه را ملامت اسباب خنده گردد

بر کبک مست سختی دامان کوهسارست

۵

عاشق ز خاکساری بی بهره است از وصل

دیوار بوستان را از گل نصیب، خارست

۶

تا دل برید ازان زلف از سر نهاد شوخی

چشم به خواب رفته است دامی که بی شکارست

۷

از خون مرده صائب سنگین ترست خوابت

جایی که هر رگ سنگ چون نبض بیقرارست

تصاویر و صوت

نظرات