
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۲۳۳
۱
مرا از تیره بختی شکوه بیجاست
که عنبر نیل چشم زخم دریاست
۲
ز دلتنگی، سواد دیده مور
مرا پیش نظر دامان صحراست
۳
خمار نامرادی هوش بخش است
شراب کامرانی غفلت افزاست
۴
نباشد قانعان را درد نایافت
دل خرسند را جنت مهیاست
۵
چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
عنان بحر در سرپنجه ماست
۶
جهان در دیده اش آیینه زاری است
به نور عشق هر چشمی که بیناست
۷
بر آن صاحب سخن رحم است صائب
که دخلش منحصر در دخل بیجاست!
تصاویر و صوت

نظرات