
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۲۴۰
۱
به چشم من فلک یک چشمخانه است
که انسان مردمک، نور آن یگانه است
۲
نباشد چون سبکرو توسن عمر؟
که هر موج نفس چون تازیانه است
۳
بود در زیر لب، جان عاشقان را
که جای رفتنی بر آستانه است
۴
گناهان را ز خردی سهل مشمار
که خرمنهای عالم دانه دانه است
۵
چنان غفلت ترا مدهوش کرده است
که خواب مرگ در گوشت فسانه است
۶
به غیر از آه، مکتوبی ندارم
چو آتش ترجمان من زبانه است
۷
مکن بر عشق، آه بوالهوس حمل
که چون تیر هوایی بی نشانه است
۸
ازان خورشید شد صائب جهانگیر
که از رخسار زرینش خزانه است
تصاویر و صوت


نظرات