
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۲۶۹
۱
نیست یک گوهر سیراب به اندازه موج
چون گریبان بشکافد گل خمیازه موج؟
۲
عشق در هر نفسی دام دگر طرح کند
بحر را کم نشود سلسله تازه موج
۳
نگسلد سلسله ممکن و واجب از هم
بحر هرگز نشود ساده ز شیرازه موج
۴
از حوادث دل غافل سبک از جای رود
کف بی مغز بود محمل جمازه موج
۵
گوهری را ز میان برد صدف کز هوسش
دهن بحر نیاسود ز خمیازه موج
۶
دل چه داند که چه شورست درین قلمز چشم
نرسیده است به گوش صدف آوازه موج
۷
آفرین بر قلم چشمه گشایت صائب
تازه شد جانم ازین زمزمه تازه موج
تصاویر و صوت


نظرات