
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۲۸۸
۱
گر به اخلاص رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
۲
گر به خاکستر شب پاک نکردی دل را
سعی کن سعی که این آینه بزدایی صبح
۳
به تو از دست دعا کشتی نوحی دادند
تا ازین قلزم پر خون به کنار آیی صبح
۴
بندگی کار جوانی است، به پیری مفکن
در شب تار به ره رو که بیاسایی صبح
۵
نخل آهی بنشان در دل شبهای دراز
تا به همدستی توفیق به بار آیی صبح
۶
زنگ غفلت کندت پاک ز آیینه دل
کف دستی که ز افسوس به هم سایی صبح
۷
چون به گل رفت ترا پای، به دل دست گذار
این حنا نیست که شب بندی و بگشایی صبح
۸
صبر بر تلخی بیداری شب کن صائب
تا چو خورشید جهانتاب شکرخایی صبح
تصاویر و صوت


نظرات