
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۲۹۳
۱
زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح
رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح
۲
فرصت غنیمت است، به دست دعا بشوی
داغ سیه گلیمی خود را به آب صبح
۳
سر عشر این کلام مبین است آفتاب
زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح
۴
از باغ صبح خنده خشکی شنیده ای
چون شیشه غافلی ز شمیم گلاب صبح
۵
بر عیش دل مبند که کم عمری نشاط
روشن بود ز خنده پا در رکاب صبح
۶
آسوده است عاشق صادق ز بیم حشر
پاک است از غبار خیانت حساب صبح
۷
صافی رسیده است به جایی که می کند
مهر از بیاض سینه من انتخاب صبح
۸
از بوی گل اگر چه سبکروح تر شدم
در چشم روزگار گرانم چو خواب صبح
۹
صائب سری برآر و تماشای فیض کن
سگ نیستی، چه مرده ای از بهر خواب صبح؟
تصاویر و صوت


نظرات