
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۰۰
۱
زان پیش کآفتاب بگیرد گلوی صبح
روی خود از می شفقی کن چو روی صبح
۲
زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود
لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح
۳
خورشید چشم آب دهد از نظاره اش
چون شبنم آن که چشم گشاید به روی صبح
۴
در چشم منکران قیامت نمونه ای است
از جوی شیر گلشن فردوس، جوی صبح
۵
تو خفته ای و می شکند خار آتشین
در پای آفتاب ز بس جستجوی صبح
۶
چون شمع اگر چه مرگ من از نوشخند اوست
صد پیرهن گداختم از آرزوی صبح
۷
ای دل سیاه، عزت پیران نگاه دار
در خون مکش ز باده گلرنگ موی صبح
۸
خواهی که سرخ روی شوی در بسیط خاک
چون گل به آب دیده خود کن وضوی صبح
۹
چون آفتاب خامه صائب علم کشید
پر نور کرد عالمی از گفتگوی صبح
تصاویر و صوت


نظرات