
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۱۳
۱
بهر گندم از بهشت آدم اگر بیرون فتاد
دیده ما در بهشت از روی گندم گون فتاد
۲
خون زسیما می چکد شمشیر زهرآلود را
الحذر از چهره سبزی که ته گلگون فتاد
۳
از سرشک تلخ نقل و باده اش آماده شد
دیده هر کس بر آن لعل لب میگون فتاد
۴
خجلت روی زمین زان ساق سیمین می کشد
جلوه طاوس در ظاهر اگر موزون فتاد
۵
در لباس شاخ گل گردد قیامت جلوه گر
کشته ای کز دست و تیغ او به خاک و خون فتاد
۶
کرد دودش روزن چشم غزالان را سیاه
آتشی کز روی لیلی در دل مجنون فتاد
۷
می کند سرگشته چون پرگار اهل دید را
نقطه خالی که از کلک قضا موزون فتاد
۸
برنخیزد لاله بی داغ نمکسود از زمین
شورشی کز عشق مجنون در دل هامون فتاد
۹
گرد کلفت از دل فرهاد جوی شیر شست
در میان عشقبازان نان من در خون فتاد
۱۰
روی او روزی که صائب از نقاب آمد برون
آفتاب و ماه از طاق دل گردون فتاد
تصاویر و صوت


نظرات
س ش