
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۳۳
۱
چشم خونبارم گرو ز ابر بهاری می برد
نبض من از برق دست از بیقراری می برد
۲
در دل آزاده ام گرد تعلق فرش نیست
سیل از ویرانه من شرمساری می برد
۳
شبنم از فیض سحر خیزی عزیز گلشن است
گل به دامن خنده از شب زنده داری می برد
۴
هر که حرف راست بر تیغ زبانش بگذرد
از میان چون صبح صادق زخم کاری می برد
۵
گر سر صائب چو مهر از چرخ چارم بگذرد
حسرت روی زمین بر خاکساری می برد
تصاویر و صوت

نظرات