
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۳۴
۱
وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد
۲
کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟
کوهکن با سخت بازی این قمار از ما نبرد
۳
کیستم من تا دهم از عارض او دیده آب؟
شبنمی زین باغ خورشید جهان آرا نبرد
۴
از ملامت بود فارغ خاطر آزاده ام
سنگ طفلان کوه تمکین مرا از جا نبرد
۵
یک سرمو کم نشد از خط غرور حسن او
از سر طاوس مستی عیب پیش پا نبرد
۶
از چراغان خلوت گورش شود تاریکتر
هر که زیر خاک با خود دیده بینا نبرد
۷
دل زگرد خاکساری بر گرفتن مشکل است
از گهر گرد یتیمی صحبت دریا نبرد
۸
عمر رفت و خار خار دل همان صائب بجاست
مشت خاشاکی به دریا سیل ازین صحرا نبرد
تصاویر و صوت

نظرات