
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۴۲
۱
جان مشتاقان زکوی دلستان چون بگذرد؟
کاروان شبنم از ریگ روان چون بگذرد؟
۲
نقطه ها طوطی شوند و حرفها تنگ شکر
بر زبان خامه نام آن دهان چون بگذرد
۳
خار در راه نسیم بی ادب نگذاشته است
غیرت بلبل زخون باغبان چون بگذرد؟
۴
پر زند تا روز محشر در فضای لامکان
تیر آهم از ترنج آسمان چون بگذرد
۵
چون صدف تبخاله ای هر گوشه لب وا کرده است
از لب من گریه آتش عنان چون بگذرد؟
۶
بگسل از کج بحث تا از صد کشاکش وارهی
بر نشان یابد ظفر تیر از کمان چون بگذرد
۷
همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت
آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد
۸
چشم را با سرمه پیوندی است از روز ازل
صائب از گلگشت سیر اصفهان چون بگذرد؟
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس