
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۶۲
۱
دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد
کبک من در چنگل شهباز خود را جمع کرد
۲
از قفس بال و پر ما را گشادی گر نشد
اینقدر شد کز پی پرواز خود را جمع کرد
۳
بوی گل شد زیر چندین پرده رسوای جهان
در دل صدپاره ام چون راز خود را جمع کرد؟
۴
غنچه شو کزآفت گلچین سر خود را رهاند
هر گلی کز بیم دست انداز خود را جمع کرد
۵
نیست در دریای بی آرام کشتی را قرار
چون توان در عالم ناساز خود را جمع کرد؟
۶
راز صائب در زمان بیخودی رسوا نشد
بوی می در شیشه سرباز خود را جمع کرد
تصاویر و صوت




نظرات