
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۹۰
۱
می برون زان چهره شاداب گل می آورد
از زمین پاک بیرون آب گل می آورد
۲
چون کتان تاب وصالم نیست، ورنه بی طلب
بهر جیب و دامنم مهتاب گل می آورد
۳
باده را موقوف فصل گل مکن کز خرمی
هر قدر باید شراب ناب گل می آورد
۴
می شود روشن چراغ خاکساران عاقبت
بر مزار بیکسان مهتاب گل می آورد
۵
از خجالت آب چون شبنم شود آن ساده دل
کز چمن در حلقه احباب گل می آورد
۶
نیست دربار من خونین جگر جز لخت دل
در کنار از کشتیم گرداب گل می آورد
۷
هر که افتاده است صادق در محبت همچو صبح
در کنار از مهر عالمتاب گل می آورد
۸
نیست ممکن گل نچیند عاشق از بیطاقتی
رشته در آغوش پیچ و تاب گل می آورد
۹
اشک و آه ماست بی حاصل، وگرنه از چمن
باد بوی گل برون و آب گل می آورد
۱۰
زاهدی را کان بهشتی روی باشد در نظر
در زمستان صائب از محراب گل می آورد
تصاویر و صوت


نظرات