صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۳۹۳

۱

خون ما را چرخ عاجزکش به دست زور خورد

مغز ما را گردش سیاره همچون مور خورد

۲

بی نیاز از آب خضرم، عمر درویشی دراز!

کاسه در یوزه ام چندین سر فغفور خورد

۳

عیش در زیر فلک با تنگ چشمان مشکل است

شهد نتوان در میان خانه زنبور خورد

۴

آرزو هر ذره جسمم را به صحرایی فکند

آفت گستاخی موسی به کوه طور خورد

۵

برق آتشدست بیجا می دهد تصدیع خود

خرمن ما را زچشم تنگ خواهد مور خورد

۶

ناخن مطرب حنایی شد زرنگین نغمه اش

تا که در مستی شراب از کاسه طنبور خورد؟

۷

تا به خون خود نغلطی لب ببند از حرف راست

بر درخت از گفتگوی حق سر منصور خورد

۸

باده انگور و آب خضر از یک چشمه اند

مرد دل در سینه هر کس شراب گور خورد

۹

چون عقیم از زادن مردان نباشند امهات؟

آسمان روز نخست از صبحدم کافور خورد

۱۰

توتیا سازد غبار اگره و لاهور را

چشم من تا خاکمال گرد برهانپور خورد!

۱۱

صائب از کلفت سرای هند بیرون می روم

تا به کی حسرت توان بر باده انگور خورد؟

تصاویر و صوت

نظرات