
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۱
۱
از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما
چون زمین شور از خود می تراود آب ما
۲
آبروی گوهر از گرد یتیمی می شویم
بحر را سازد غبارآلود اگر سیلاب ما
۳
با کمال بی قراری دلنشین افتاده ایم
در کف آیینه لنگر می کند سیماب ما
۴
آه سرد ما جهانی را به شور آورده است
می کند کار نمک در دیده ها مهتاب ما
۵
از دل چاکیم در دیر و حرم با آبروی
کافر و مؤمن نمی پیچد سر از محراب ما
۶
بحر را وجد و سماع ما به شور آورده است
آه از آن ساعت که از گردش فتد گرداب ما
۷
بحر را سرپنجه مرجان نیندازد ز جوش
دست کوته دار زنهار از دل بی تاب ما
۸
استخوان در پیکر ما توتیا خواهد شدن
گر چنین گردد گران صائب ز غفلت خواب ما
تصاویر و صوت


نظرات