
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۱۵
۱
تا تو رفتی عالم روشن به چشمم تار شد
باده بی غش به جامم شربت بیمار شد
۲
از دهان باز بودم حلقه بیرون در
تا زبان بستم دلم گنجینه اسرار شد
۳
رو سفیدی بود در کردار و عمر من تمام
چون قلم از دل سیاهی صرف در گفتار شد
۴
نیست در دل خاری از منع چمن پیرا مرا
جوش گل مانع مرا از سیر این گلزار شد
۵
چرب نرمی شد حصار عافیت ز آتش مرا
از گداز ایمن بود هر زر که دست افشار شد
۶
از خموشی گشت روشن تا دل تاریک من
طوطی خوش حرف بر آیینه ام زنگار شد
۷
بر جنون دوری من حلقه دیگر فزود
نقطه خالش زخط روزی که خوش پرگار شد
۸
پیچ و تاب نامرادیها به قدر دانش است
می خورد خون بیش هر تیغی که جوهردار شد
۹
می کشد ناصح زبان از روی سخت من به کام
خواهد این سوهان ز ناهمواریم هموار شد
۱۰
در شبستان فنا صبح امیدی می شود
آنچه از انفاس، صائب صرف استغفار شد
تصاویر و صوت


نظرات