
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۲۱
۱
از خط شبرنگ حسن یار عالمسوز شد
در ته خاکستر این اخگر جهان افروز شد
۲
از کمان حلقه نتوان گرچه تیر انداختن
ناوک مژگان او در دور خط دلدوز شد
۳
بود همچشمی میان چشم او با آسمان
عاقبت آن نرگس نیلوفری فیروز شد
۴
می دهد خاکستر پروانه سامان بال و پر
تا کدامین شمع امشب باز بزم افروز شد
۵
سیر گل بر گوشه دستار مردم می کند
در گلستان جهان مرغی که دست آموز شد
۶
ظلمت دی روشنی از روز عالم برده بود
از شکوفه عالم ظلمانی از نو، روز شد
۷
پیش ازین افکار صائب اینقدر گرمی نداشت
از خیال آن عذار آتشین دلسوز شد
تصاویر و صوت

نظرات