
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۳۰
۱
از وصال یار داغ حسرت من تازه شد
همچو صبح از مهر تابان قسمتم خمیازه شد
۲
تا تو رفتی برگ عیش باغ بی شیرازه شد
خنده گلهای بیغم سر بسر خمیازه شد
۳
دل پریشان گشت تا شد دور ازان موی میان
می رود بر باد اوراقی که بی شیرازه شد
۴
دید تا طرف بناگوش و لب خندان تو
صبح بر خورشید تابان تلخ چون خمیازه شد
۵
خاطری فارغ ز فکر نوبهاران داشتند
داغ مرغان قفس از دیدن گل تازه شد
۶
می شود نام بزرگان از هنرمندان بلند
بیستون از تیشه فرهاد پرآوازه شد
۷
ساحل دریای بی پایان به جز تسلیم نیست
چاره حیرانی است حسنی را که بی اندازه شد
۸
داشت از دندان مرا شیرازه اوراق حیات
ریخت تا دندان، کتاب عمر بی شیرازه شد
۹
گرچه عرفی پرده ساز سخن را تازه کرد
این نوا از خامه صائب بلندآوازه شد
تصاویر و صوت


نظرات
nabavar