صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۴۳۵

۱

ماند دلتنگ آن که باغ دلگشای خود نشد

دربدر افتاد هر کس آشنای خود نشد

۲

می کند در ناخنش نی، پرده بیگانگی

هر که از پهلوی لاغر بوریای خود نشد

۳

شد بیابان مرگ غفلت رهروی کز پیچ و تاب

در بیابان طلب زنجیر پای خود نشد

۴

سفره گردون ندارد لقمه ای بی زهر چشم

سیر شد از زندگی هر کس گدای خود نشد

۵

تا قیامت در حجاب ظلمت جاوید ماند

هر که از سوز درون شمع سرای خود نشد

۶

آشنای خویش گشتن در وطن افتادن است

در غریبی ماند هر کس آشنای خود نشد

۷

دوزخ دربسته ای با خود به زیر خاک برد

هر که در اینجا بهشت دلگشای خود نشد

۸

وای بر پیری که از بار گران زندگی

ماه عید عالم از قد دوتای خود نشد

۹

در رضای حق بود صائب بهشت جاودان

وای بر آن کس که بیرون از رضای خود نشد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۶۸

نظرات