
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۵۳
۱
آن رخ گلرنگ می باید زصهبا بشکفد
سهل باشد غنچه گل بشکفد یا نشکفد
۲
گر به ظاهر سرکش افتاده است، اما در لباس
یوسف مغرور بر روی زلیخا بشکفد
۳
عیش این گلشن به خون دل چو گل آمیخته است
غوطه در خون می زند هر کس که اینجا بشکفد
۴
می ربایندش زدست یکدگر گلهای باغ
چون نسیم صبحدم از هر که دلها بشکفد
۵
حرص نوش از نیش گردیده است چشمش را حجاب
کوته اندیشی که از لذات دنیا بشکفد
۶
خنده های بی تأمل را ندامت در قفاست
زود بی گل گردد آن گلبن که یکجا بشکفد
۷
عیش چون شد عام، گردد پرده چشم حسود
وای بر آن گل که در گلزار تنها بشکفد
۸
گر به خاکم بگذری ای نوبهار زندگی
استخوانم همچو شاخ گل سراپا بشکفد
۹
گوشه گیرانند باغ دلگشا صائب مرا
غنچه من از نسیم بال عنقا بشکفد
تصاویر و صوت


نظرات