صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۴۵۹

۱

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند

مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

۲

عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس

رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند

۳

کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی

دولت بیدار رفت و پای ما در خواب ماند

۴

غمگساران پا کشیدند از سر بالین من

داغ افسوسی بجا از صحبت احباب ماند

۵

زان گهرهایی که می شد خیره چشم عقل از و

در بساط زندگی گرد و کف و خوناب ماند

۶

دل ز بی عشقی درون سینه ام افسرده شد

داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند

۷

تن پرستی فرصت مالیدن چشمی نداد

روی مطلب در نقاب پرده های خواب ماند

۸

عقل از کار دل سرگشته سر بیرون نبرد

در دل بحر وجود این عقده گرداب ماند

۹

اهل دردی صائب از عالم دچار ما نشد

در دل ما حسرت این گوهر نایاب ماند

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۷۹
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۱۲۴

نظرات