
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۴۷۷
۱
ساده لوحانی که درد خود به درمان داده اند
دامن یوسف زدست از مکر اخوان داده اند
۲
محرمان کعبه مقصود، از تار نفس
جامه احرام خود چون صبح سامان داده اند
۳
یک گل بی خار گردیده است در چشمم جهان
تا مرا چون شبنم گل چشم حیران داده اند
۴
نیست غافل عاشق از پاس ادب در بیخودی
عندلیب مست را سر در گلستان داده اند
۵
ناله زنجیر دارد حلقه چشم غزال
تا من دیوانه را سر در بیابان داده اند
۶
اهل دنیا حلقه بیرون در گردیده اند
همچو زنبور عسل تا خانه سامان داده اند
۷
عارفان را شکوه ای از گردش افلاک نیست
اختیار کشتی خود را به طوفان داده اند
۸
زیر بار منت گردون دو تا گردیده ام
همچو ماه نو مرا تا یک لب نان داده اند
۹
گفتگوی ماست بی حاصل، وگرنه مور را
مزد گفتار از شکرخند سلیمان داده اند
۱۰
از دل پرخون و آه آتشین و اشک گرم
آنچه می باید مرا صائب به سامان داده اند
تصاویر و صوت

نظرات