
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۵۰۸
۱
دامن آنها کز گرانجانان دنیا میکشند
بار کوه قاف آسان همچو عنقا میکشند
۲
همچو بار طرح میباشند بر دلها گران
شوره پشتانی که دست از کار دنیا میکشند
۳
میکشند آنان که خار از پا چو سوزن خلق را
سر برون از یک گریبان با مسیحا میکشند
۴
میدهندش همچو مژگان جا به چشم خویشتن
عاشقان گر خار راه عشق از پا میکشند
۵
حسرت عشاق افزون میشود در عین وصل
موجها خمیازه در آغوش دریا میکشند
۶
گرچه لیلی عمرها شد تا ازین صحرا گذشت
آهوان گردن همان بهر تماشا میکشند
۷
دادهام تا نسبت آن قامت موزون به سرو
قمریان از جلوهاش ناز دو بالا میکشند
۸
نیست صائب رنگی از می زاهدان خشک را
گردنی از دور گاهی همچو مینا میکشند
تصاویر و صوت

نظرات